کد مطلب:369794 شنبه 7 اسفند 1395 آمار بازدید:415

مقدمه اول
 حمد و ستایش و ثنای بیرون از حدّ و شمارش، خدای را که سایه لطف و موهبتش را بر جهانیان گسترانید و با ظهور نقطه ای از هنرنمائی خود در ایجاد موجودات، عظمت خویش را آشکار ساخت.


گواهی می دهم که «الله» خالق با عظمت و ستوده صفاتی است که هرچه در عالم مُلک و ملکوت و ناسوت موجود است؛ یا او «لا مِن شَیء» ایجاد کرده است و یا به اذن او ایجاد شده اند و فرض سومی دیگر نیست.


و گواهی می دهم که جمیع مخلوقات خدا، ذرّه ای با آن ذات مقدّس، مشابهت و سنخیت و وحدتی ندارند و او خدای صاحب اختیار، شوکت، عزّت و اقتداری می باشد که بین او و تمام عالمیان، مباینت حکم فرماست.


آری؛


او خدای بی مثل و مانندی است که هیچ شباهتی به مخلوقات خویش ندارد، و هرکس که بگوید بین او و مخلوقتش ذرّه ای تناسب، سنخیت و تشابه برقرار است، او از معرفت خدا به کلّی دور است.


ما با تمام وجود خود، سخن شاهکار آفرینش- مولانا اسدالله الغالب، علی بن



 


ص: 34


ابی طالب علیه السلام- را با گوش جان شنیده ایم و تصدیق نموده ایم که می فرماید: الّذی بانَ مِنَ الخَلقِ فَلا شَیءَ کَمِثلِهِ.(1) خداوند کسی است که از آفریدگانش جدا و مباین است و هیچ چیز  مانند او نیست.


و نیز قلب هایمان، سخن فرزند بزرگوارش- مولانا علی بن موسی الرضا علیه السلام- را به گوش خویش سپرده است که می فرماید: وَ کُنهُهُ تَفریقٌ بَینَهُ وَ بَینَ خَلقِهِ.(2) حقیقت خداوند فرق و  تفاوت [تباین] است میان او و مخلوقاتش.


و ده ها و صدها سخن دیگر این خاندان نور و برکت علیهم السلام را به جان خویش آشامیده ایم.


اکنون هر رجل بزرگ و کوچکی هرچه می خواهد غیر این بگوید و بنویسد که برای پیروان حقیقی خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام هیچ اعتباری ندارد.


آری،


بایزید بسطامی ها، منصور حلّاج ها، ابن عربی ها، قونوی ها، شبستری ها، مولوی ها و ملاصدراها و ... هرچه از وحدت و تشابه و سنخیت خداوند با مخلوقاتش دم زنند؛ برایمان بی اعتبار است.


اگر ابن عربی در دفاع از سامری منحرف، و گوساله پرستی قوم بنی اسرائیل می گوید: فإنّ العارف مَن یری الحقّ فی کلّ شیء، بل یراه عین کلّ شیء.(3) عارف کسی است که حق را در هر  چیزی می بیند؛ بلکه او را عین هر چیزی می بیند. و شبستری می سراید:


وجود حضرت حق را دوئی نیست***در آن حضرت من و ما و توئی نیست


من و ما و تو و او هست یک چیز***که در وحدت نباشد هیچ تمییز(4)


و مولوی می سراید:





1- توحید صدوق، ص 32، حدیث 1

2- الکافی، ج1، ص 128، ح9

3- ممدالهمم در شرح فصوص الحکم، ص 514

4- گلشن راز، ص 37

 


ص: 35


غیر خدا در دو جهان هیچ نیست***هیچ مجو غیر که آن هیچ نیست


اوست گل و لاله و باغ و بهار***غیر در این باغ جهان هیچ نیست(1)


و می گوید:


هر لحظه به شکلی بت عیّار برآمد، دل برد و نهان شد***هردم به لباس دگر آن یار برآمد، گه پیر و جوان شد


می گشت دمی چند بر این روی زمین از بهر تفرّج***عیسی شد و بر گنبد دوّار برآمد، تسبیح کنان شد


حقّا همو بود که می کرد شبانی، اندر ید بیضا***گه چوب شد و بر صفت مار برآمد، زان بحر کفان شد(2)


و شاه نعمت الله ولی می گوید:


عین دریاییم و دریا عین ماست***عین ما از عین ما جوییم ما


نیست ما را ابتدا و انتها***تا ابد خود را به خود پوئیم ما(3)


و ملاصدرا می گوید: إنّ واجب الوجود تمام الأشیاء و کلّ الموجودات.(4) همانا خداوند تمام اشیاء و کل موجودات است.


و از معاصرین نیز می گویند: چون به دقت بنگری آنچه در دار وجود است، وجوب است و بحث در امکان برای سرگرمی است.(5)


کلّ ما عداه فهو فیضه، فلایکون أمراً مبایناً عنه.(6) هرچه غیر خداست [یعنی ما آن را غیر می پنداریم در حقیقت] فیض [یعنی رشحات ذات] اوست؛ پس مباین و جدای از او





1- غزلیات شورانگیز شمس تبریزی، ص 187

2- همان، ص 187

3- دیوان شاه نعمت الله ولی، غزل شماره 27

4- اسفار اربعه، ج6، ص 110

5- ممدالهمم در شرح فصوص الحکم، ص 107

6- علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفه الالهیه، جوادی آملی ص 36

 


ص: 36


نمی باشد.


مراد ما از وحدت وجود، عینیّت وجود زمین و وجود آسمان با وجود حق متعال است.(1)


و می گوید: چون واژه «کافر» در قرآن محترم است؛ بنابراین معنای آن در خارج از قرآن نیز محترم است و نباید بدون وضو بدن کافر را مس نمود.(2)


و امثال این گونه عقاید و مباحث- که با تعالیم خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام- مغایرت دارد؛ در دیدگاه متمسّکین به «ثقلین» به کلّی بی اساس و باطل است.


و سلام و درود بی پایان بر پیامبر خاتم و «رحمهٌ للعالمین» حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلّم و خاندان معصوم و بزرگوار آن حضرت- به ویژه وصی و دروازه علم او نور خدا در آسمان ها، مولانا علی بن ابیطالب علیه السلام- باد.


عقلِ بشر، با نظر نمودن به پدیده های خداوند و دیدن عجایب و ظرافت موجودات، به این نتیجه و استدلال قطعی می رسد که عالَم خالقی عالِم و توانمند و حکیم دارد؛ زیرا او اگر عالم و توانمند نبود هرگز نمی توانست عظمت ها و ظرافت ها را خلق نماید.


و همچنین عقل اعتراف می کند که خالق هستی یگانه و واحد است؛ زیرا تعدّد سبب تحدّد می شود و خدائی که حدها را ایجاد نموده است، عقلاً محال است که خود نیز محدود باشد.


بنابراین سخنان، مذهب «تعطیل» مردود است.(3) البته هرچند مذهب تعطیل مردود است و عقل می تواند خدا و صفات او را اثبات کند؛(4) ولیکن باید به این مطلب بسیار مهم





1- شرح نهایه الحکمه، صمدی آملی، ج 1، ص 115

2- شرح مراتب طهارت، صمدی آملی، ص 296، پاورقی

3- مذهب تعطیل یا معطّله، کسانی هستند که برای عقل هیچ گونه اعتباری در مسائل خداشناسی نمی دانند.

4- البته باید توجه نمود قوای عقل محدود است و انسان هرگز از آموزه های وحیانی بی نیاز نمی گردد؛ خصوصاً در رابطه با مسائل مربوط به عالَم غیب و جهان برخ و عالَم قیامت، که قوای عقلی در این میان درمانده است و انسان باید تابع وحی گردد.

 


ص: 37


توجه نمود که عقل هیچ راهی به سوی شناخت ذات خدا و معرفت نسبت به کیفیت صفات او ندارد. برای روشن شدن این بحث، حدیثی بسیار نورانی و پربار را از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بشنوید:


باب علم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم در تعریف توحید می فرمایند: التَّوحیدُ ألاَّ تَتَوَهَّمَهُ.(1) توحید آن است که خداوند را در وهم خود نیاوری.


حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام تمام توحید را در این کلام کوتاه، به بهترین و زیباترین و کامل ترین وجه تعریف می کند.


راه عرفای اصطلاحی(2) و فلاسفه در معرفت نسبت به ذات خداوند متعال با تصور و تعقل و شهود است و این راه باطل است؛ زیرا خداوند نه تصور می شود و نه عقل و حتّی شهود بشر راهی به  سوی شناخت ذات باری تعالی دارد و حدیث گهربار امیرالمؤمنین علیه السلام گویای همین مطلب است.


توضیح مطلب: هرچیز که به مرحله استدلال و تعقّل رسیده باشد، قبل از آن از مرحله تصوّر گذشته است؛ یعنی یک چیز تا نخست در ظرف ذهن به تصور نگنجد به مرحله تعقل و استدلال نمی رسد. همچنین هیچ شیئی در ذهن به تصور درنمی آید مگر این که ابتدا توهّم شود.


بنابراین توهم یک شیء، مقدمه تصور آن است، و سپس به دنبال تصور، نوبت به استدلال و تعقل می رسد. و از آنجا که ذات باری تعالی نه همسنخ مخلوقات خویش است و نه محدود، ذهن بشر هرگز نمی تواند آن را توهم و تصور کند و در نتیجه تعقل نمودن ذات خداوند محال است.


این حدیث نورانی و معجزه وار حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام- به تنهایی- تمام توحید





1- نهج البلاغه، حکمت 470، ص 740

2- یعنی عرفای صوفی

 


ص: 38


را به ترسیم می کشد، و توحید ناب آن است که خداوند را در تصور و تعقل خویش نیاوریم؛ زیرا هرچه تصور و تعقل کنیم، چیزی جز خدای بافته شده ذهن ما نیست، و خدای بافته شده تصورات ذهنی با خدای واقع کاملاً متفاوت است.


حضرت امام حسین علیه السلام می فرمایند: ما تُصُوِّرَ فِی الأوهامِ فهو بِخلافِهِ.(1) آنچه در خیال و وهم [در رابطه با ذات باری تعالی] تصور شود، او خلاف آن است.


حتّی قوای باطنی انسان (مثل قلب و شهود) نیز راهی به سوی شناخت ذات الهی ندارد، حضرت سیدالشهدا علیه السلام در این باره می فرمایند: إحتَجَبَ عَنِ العُقُولِ کما احتجب عن الأبصار.(2) خداوند از خرد و عقل پنهان است، همچنان که از دیدگان [چه دیدگان سر و چه دیدگان قلب] نیز پنهان است.


امام موسی بن جعفر علیهما السلام می فرمایند: هُوَ خِلافُ ما یُعقَلُ و ما یُتَوَهَّمُ.(3) خداوند خلاف آنچه تعقل و توهم می شود است.


امام باقر علیه السلام می فرمایند: کلّما میّزتموهُ بأوهامِکُم فِی أدَقِّ مَعانِیهِ مَخلوقٌ مصنوعٌ مِثلکم مَردودٌ اِلیکُم...(4) آنچه به وسیله عقلتان در دقیق ترین معانی [در رابطه با ذات خدا] تشخیص دادید،  در حقیقت مخلوق [ذهنتان] است، و مانند خودتان مصنوع است و به خودتان برمی گردد.


و آنچه که در فلسفه و عرفان مصطلح در رابطه با ذات خداوند مطرح می شود، چیزی جز ساخته های ذهن فیلسوف و توهّمات قلب عارف صوفی نیست و آن با خدای واقع کاملاً متفاوت است.


اکنون به بخشی از سخنان عرفا و فلاسفه توجه بفرمائید:


- ابن عربی در جریان گوساله پرستی قوم بنی اسرائیل، گوساله پرستان را تبرئه می کند و





1- تحف العقول، ج1، ص435

2- همان، ص 436

3- توحید صدوق، ص 106

4- بحارالانوار، ج 69، ص 293

 


ص: 39


خداوند را عین اشیاء معرفی می نماید.


- ابن عربی قوم بت پرست نوح را اهل معرفت می داند.


- او معتقد است که سریان ذات الهی، سبب ایجاد عالم شده است.


- او عالم را تجلی ذات خداوند به صورت پدیده ها می داند.


- قیصری- شارح فصوص ابن عربی- عالم را تنزّل ذات خدا معرفی می کند.


- قیصری می گوید: این ذات خداست که به صورت الاغ و سایر حیوانات جلوه گر شده است.


- مولوی و شاه نعمت الله ولی و جامی و شبستری و شارحانشان معتقدند که خداوند هردم به صورت و لباس های گوناگون ظاهر می شود.


- ملاصدرا خدا را جمیع اشیاء معرّفی می کند.


- او معتقد است که اگر حد وجودی هر شیء برداشته شود، فقط وجود صرف (یعنی خدا) باقی می ماند.


- او به کمال سنخیّت بین علّت و معلول (یعنی خداوند با مخلوقاتش) معتقد است.


- ابن عربی و شارحان وی، پرستش هر چیز را پرستش خدا می دانند.


- ابن عربی تمام مذاهب و عقاید را برحق می داند و معتقد است که از هر عقیده و طریقی، راهی به سوی خداست!!


که ان شاءالله تمام این سخنان را مستند و مفصّل در این کتاب خواهید خواند. در ادامه این مقدمه به دو مطلب مهم- که آثار اجتماعی وسیعی دارد- اشاره ای می کنیم:


1- اباحه گری در مرام عرفای صوفی:


در مرام صوفیانه و تفکرات فلسفی برخاسته از آن، از آن جا که هر عقیده و مذهب و راهی دارای بهره ای از حق است و از هر دلی راهی به سوی خداست، بسیاری از خطوط



 


ص: 40


قرمز الهی شکسته می گردد و حرمت های الهی، برای این طایفه مباح می گردد. اکنون به شواهدی در این باره توجه بفرمائید:


صوفیه، شریعت را مقام سلوک، و حقیقت را مقام وصول به حق دانسته، و آن دو را به گردویی که دارای پوست و مغز است تشبیه کرده و می گویند: شریعت پوست، و حقیقت مغز است، و وقتی مغز رسید پوست بی فایده می شود و باید آن را دور انداخت و مقصود از وجود پوست تنها برای این بود که مغز برسد.


براساس این تشبیه نابجا عقیده دارند آنگاه که سالک به یقین و مقام وصول رسید، شریعت از وی ساقط می شود، و می تواند واجبات الهی را ترک کرده و محرّمات را مرتکب شود.


شیخ محمود شبستری می گوید:


تبه گردد سراسر مغز بادام***گرش از پوست بتراشی گَهِ خام


ولی چون پخته شد بی پوست نیکوست***اگر مغزش برآری برکنی پوست


شریعت پوست، مغز آمد حقیقت***میان این و آن باشد طریقت


خلل در راه سالک نقص مغز است***چو مغزش پخته شد بی پوست نغز است


چو عارف با یقین خویش پیوست***رسیده گشت مغز و پوست بشکست


مذهب عشق از همه دین ها جداست***عاشقان را مذهب و علّت خداست(1)


شیخ محمد لاهیجی می گوید:


شرع بهر زندگان و اغنیاست***شرع بر اصحاب گورستان کجاست؟!


آن گروهی که از فقیری بی سرند***صد جهت زان مردگان فانی ترند


مرده یک روی است فانی در گزند***صوفیان از شش جهت فانی شدند


محتسب انکار ایشان گر کند***غیرت حق در دمش بی سر کند(2)





1- گلشن راز، ص 54

2- شرح گلشن راز، ص 284

 


ص: 41


ابن عربی می گوید:


أدین بدین الحبّ أنی توجّهت***رکائبه فالحبّ دینی و ایمانی(1)


دین من عشق است هر آنجا که راهوارش روی آورد؛ پس عشق دین و ایمان من است.


مولوی در مقدمه دفتر پنجم مثنوی می گوید: اذا وصلت الحقایق، بطلت الشرایع. عارف زمانی که به حقایق رسید، شریعت از وی ساقط و باطل می گردد.


حافظ می گوید:


رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار***دستم اندر دامن ساقیِ سیمین ساق بود(2)


در جای دیگر دیوانش می گوید:


چه شود گر من و تو چند قدح باره خوریم***باده از خونِ رَزانست نه از خون شماست


این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود***ور بود نیز چه شد، مردم بی عیب کجاست؟(3)


دکتر خلیل خطیب رهبر در توضیح این اشعار می نویسد: یعنی: اگر ما چند پیاله باده بنوشیم جای نگرانی نیست، چه ما خون تاک (آب انگور) را می نوشیم نه خون شما را و زیانی به کسی نمی رسانیم. باده نوشی ما خطائی نیست که از آن فسادی زاید و اگر آن را برای ما نقصی به شمار آورند، باکی نیست؛ چه آدمیزادی بی عیب و کاستی نتوان یافت.(4)


و می گوید:


مِی خور به بانگ چنگ و مخور غصّه ور کسی***گوید که باده مخور، گو: هو الغفور(5)





1- ترجمان الأشواق، ص 40

2- غزل شماره 206، ص 280

3- غزل شماره 20

4- دیوان غزلیات، ص 31

5- همان، ص 343

 


ص: 42


مولوی در دفتر دوم مثنوی، در داستان ساختگی موسی و شبان می گوید:


دید موسی یک شبانی را به راه***کاو همی گفت ای گزیننده إله


تو کجایی تا شوم من چاکرت***چارقت دوزم کنم شانه سرت


جامه ات شویم شپش هایت کُشم***شیر پیشت آورم ای محتشم


دستکت بوسم بمالم پایکت***وقت خواب آید بروبم جایکت


گر ببینم خانه ات را من دوام***روغن و شیرت بیارم صبح و شام


ای فدای تو همه بزهای من***ای به یادت هی هی و هیهای من


زین نمط بیهوده می گفت آن شبان***گفت موسی باکی استت ای فلان


گفت با آن کس که ما را آفرید***این زمین و چرخ از او آمد پدید


گفت موسی های خیره سر شدی***خود مسلمان ناشده کافر شدی


این چه ژاژ است و چه کفرست و فشار***پنبه ای اندر دهان خود فشار


گند کفر تو جهان را گنده کرد***کفر تو دیبای دین را ژنده کرد


گر نبندی زین سخن تو حلق را***آتشی آید بسوزد خلق را


گفت ای موسی دهانم دوختی***وز پشیمانی تو جانم سوختی


جامه را بدرید و آهی کرد و تفت***سرنهاد اندر بیابان و برفت


وحی آمد سوی موسی از خدا***بنده ما را ز ما کردی جدا


تو برای وصل کردن آمدی***نی برای فصل کردن آمدی


ما زبان را ننگریم و قال را***ما درون را بنگریم و حال را


چون که موسی این عتاب از حق شنید***در بیابان در پی چوپان دوید


عاقبت دریافت و او را بدید***گفت مژده ده که دستوری رسید


هیچ آداب و ترتیبی مجو***هرچه می خواهد دل تنگت بگو


کفر تو دین است و دینت نور جان***ایمنی و از تو جهانی در امان



 


ص: 43


بر این داستان ایرادات اساسی وارد است، از جمله:


1- سند این داستان کجاست؟ ما که در هیچ منبعی نیافتیم!!


2- مولوی با چه مجوّزی چنین داستان بی مدرکی را می سراید؟! آیا اگر مولوی با شهودش به این معنا رسیده باشد، شهود وی برای ما اعتبار دارد؟


3- مگر وظیفه پیامبران الهی، زدودن جهل و خرافات نیست؟!! این داستان چیز دیگری می گوید!!


4- در این داستان، موسی علیه السلام در تبلیغ دچار خطا می شود و خدا وی را مورد عتاب قرار می دهد!! مگر پیامبران معصوم نیستند؟!


5- این سخن مولوی که از لسان موسی علیه السلام می گوید:


هیچ آداب و ترتیبی مجو***هرچه می خواهد دل تنگت بگو


بر کدام یک از ملاک های عقلی و شرعی است؟!


6- آیا با این تفکرات صوفیانه، در اجتماع، دیگر سنگ روی سنگ قرار می گیرد؟!


7- با این تفکرات صوفیانه، دیگر نهی از منکر در جامه چه معنایی می تواند داشته باشد؟!


8- مسئولین فرهنگی و غیره که در رسانه ها و دانشگاه ها و جاهای دیگر و حتّی کتب درسی نوجوانان، این گونه اشعار و تفکرات را عرضه می کنند، فردای قیامت در پیشگاه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام چه جوابی دارند؟!


9- چرا هرکس که دارای تفکرات ضد عرفان اصطلاحی و فلسفی باشد- اگر بخواهد آن را عرضه کند- در هر پست و منصبی که باشد عذر او را می خواهند؟ و این در حالی است که امکانات فراوان را در اختیار موافقان این تفکرات قرار داده اند!!


10- صدا و سیما که مرتب به دارندگان این گونه تفکرات میدان عرضه وسیع می دهد، چرا ذرّه ای به منتقدان این عقاید میدان نمی دهد؟!!



 


ص: 44


به هر حال گسترش تفکرات اباحه گری به سود مملکت نیست، و اگر اکنون می بینیم برخی از امور مانند: موسی مطرب و نوازندگی و خوانندگی و بی حجابی و ارتباط بی دغدغه نامحرمان و اختلاط زن و مرد در مجامع مختلف و اقتصاد و نظام بانکی غیر سالم، و ... رو به گسترش است، از جمله علل مهم آن ترویج روحیه و تفکر اباحه گری است.


و این چیزی است که دست آوردهای ارزشمند انقلاب اسلامی- که حاصل خون هزاران شهید است- را به جِدّ در معرض آسیب قرار داده است و اگر مسئولین چاره ای نیندیشند فردا در برابر خدا و معصومین و شهدا محکوم اند، زیرا فقط اسمی از اسلام را یدک خواهیم کشید!


بازگردیم به بحث سابق: ملاصدرا در رابطه با عذاب جهنم، با تأیید سخن ابن عربی از وی نقل می کند: فهم یتلذّذون بما هم فیه من نار و زمهریر و ما فیها من لدغ الحیّات و العقابِ کما یتلذّ اهل الجنّه بالظلال والنّور و لثم الحسان من الحور.(1) جهنمیان در جهنم از آتش و زمهریر و نیش مارها و عقرب ها لذّت می برند؛ همان گونه که اهل بهشت از سایه ها و نور و همسران بهشتی لذت  می برند!!!


صاحب کتاب «ممدالهمم در شرح فصوص الحکم» نیز چنین معنایی را مورد تأیید قرار می دهد.(2)


ملاصدرا در اسفار اربعه در فصلی تحت عنوان «فی ذکر عشق الظرفاء والفتیان للأوجه الحسان» (در بیان عشق به پسربچه های بانمک و زیباروی) می نویسد:


... زمانی نهایت آرزوی عاشق برآورده می شود که به او نزدیک شود و با او هم صحبت گردد و با حصول این مطلب چیز بالاتری را می خواهد و آن این است که آرزو می کند که ای کاش با معشوق خلوت کرده و بدون حضور شخص دیگری با او





1- اسفار اربعه، ج 9، ص 349

2- ممدالهمم، ص 430

 


ص: 45


هم صحبت گردد، و باز با برآورده شدن این حاجت می خواهد که با او هم آغوش گشته و او را بوسه باران کند، تا می رسد به جایی که آرزو می کند که ای کاش با معشوق در یک لحاف و رختخواب قرار گیرد و تمام اعضای خود را تا جایی که راه دارد به او بچسباند، و با این حال آن شوق اولیه و سوز و گداز نفس بر جای خود باقی است؛ بلکه به مرور زمان اضافه نیز می گردد، کما این که شاعر نیز بر این مطلب اشاره کرده است: با او معانقه کردم، باز هم نفسم به او مشتاق است و آیا نزدیک تر از معانقه و در آغوش گرفتن چیزی تصوّر دارد؟!


و لب های او را مکیدم شاید حرارت درونی من از بین برود؛ اما با این کار فقط هیجان درونیم افزایش یافت. گویا تشنگی من پایان پذیر نیست، مگر که روح من و معشوقم یکی شود.(1)


در کتاب «نقد و بررسی کتاب صراط مستقیم» آمده است: اگر اوج شهوت جنسی حیوانی را بخواهیم توصیف کنیم، آیا جز تعابیر فوق را می توانیم به کار ببریم؟ چگونه است که ملاصدرا این مرتبه از فنای عاشق در معشوق را نیز عشق عفیف انسانی می نامد؟! اگر این عفیف است، پس غیرعفیف آن کدام است؟(2)


حافظ نیز می گوید:


مغبچه ای می گذشت راهزن دین و دل***در پی آن آشنا از همه بیگانه شد


دکتر خلیل خطیب رهبر در شرح بیت فوق می نویسد: یعنی: شاهد (زیباروی) جوانی که راه دین و دل می زد، به رفتار آمد، زاهد بر پی آن دلدار آشنا رفت و از همگان برید.(3)


در جای دیگر می گوید:(4)





1- اسفار اربعه، ج 7، ص 239

2- نقد و بررسی کتاب صراط مستقیم، ص 73

3- دیوان غزلیات، ص 229

4- البته این را نیز بگوئیم: هدف ما از نقد این سخنان این نیست که بگوئیم تمام مطالب کتب عرفا و فلاسفه باطل است؛ بلکه در این کتب سخنان صحیح نیز موجود است. هدف ما این است که بگوئیم در مسائل دینی و معرفتی تنها راه اطمینان بخش تمسک به معارف معصومین علیهم السلام است و دیگرانی چون مولوی و حافظ هرچند سخنان خوب هم دارند؛ ولیکن اشتباهات و انحرافات عقیدتی نیز در آثار آنان به وفور یافت می شود. امثال حافظ و مولوی، در برخی از مباحث اجتماعی و مسائل انسان شناسی، نکات جالبی دارند؛ اما در معارف و عقاید به شدت دچار اشتباهند.

 


ص: 46


گر آن شیرین پسر خونم بریزد***دلا، چون شیر مادر کن حلالش(1)


دکتر سیروس شمیسا در رابطه با سابقه شاهدبازی می نویسد: عشق مرد به مرد در طول تاریخ از دیدگاه های مختلف با اسم ها و اصطلاحات مختلفی مطرح شده است: شاهدبازی، نظربازی، جمال پرستی، اِغلام، بچه بازی و ... گفته اند و به شخص فاعل غلامباره، جمال پرست، صورت پرست، بچه باز، موزون ... گفته شده است.(2)


شاهد از اصطلاحات ویژه صوفیان است که بر مردم زیباروی اطلاق می نموده اند، بدان مناسبت که گواه قدرت و لطف صنع آفریدگار جهانند و به معنی مطلق زیبا اعم از ذی روح و غیر ذی روح نیز استعمال کرده اند.(3)


در ادامه می گوید: به طوری که از مطالعه کتب قدیم برمی آید عشق مرد به مرد در ایران باستان سابقه نداشته است، به همین دلیل در قرون نخستین تاریخ بعد از اسلام مثلاً در آثار دوره سامانیان و پیش از آنان از قبیل رودکی و شهید بلخی، و ابوشکور بلخی و شاهنامه فردوسی مطلب صریحی در این خصوص نیست. شاهدبازی در نزد اعراب باستان هم مرسوم نبوده است؛ زیرا در اشعار دوره جاهلیت و یکی دو قرن نخستین بعد از اسلام مدرکی در این باره نمی توان یافت. اما در نزد یونانیان این امر کاملاً رایج بوده است و در آثار فلاسفه بزرگ مثلاً افلاطون شواهد و مدارک بسیاری می توان جُست. مراد از عشق افلاطونی یا «الحبّ الافلاطونی» یا Plafonic love عشق مرد به مرد است.





1- همان، ص 279

2- شاهدبازی در ادبیات فارسی، ص 13

3- همان، ص 14

 


ص: 47


منتها این عشق پاک و بی شائبه است. در نزد قدمای یونان در عشق مرد به زن شائبه سودجویی مثلاً تولیدمثل است؛ اما عشق مرد به مرد می تواند پاک و بدون شائبه باشد، چنان که سقراط در این نوع عشق، به دنبال مسائل جنسی نیست. همین تفکر است که بعدها وارد عرفان ایرانی شد و نزد عرفا چنین تعبیر شد که عشق پکا تمرینی است از برای عشق آسمانی[!!!] و عبارت معروف صوفیان «المجازُ قَنطرهُ الحقیقهِ» (مجاز پلی برای رسیدن به حقیقت است) یعنی عشق ممجازی و زمینی می تواند وسیله ای برای رسیدن به عشق حقیقی باشد.(1)


شاهدبازی در ایران دو منشاء دارد یکی یونان و دیگری ترک (ترکان غزنوی). شاهدبازی یونانیان با حفظ جنبه مثبت و فلسفی در ایران وارد عرفان شد و به عشق الهی و معنوی تفسیر شد؛ اما بچه بازی مأخوذ از ترکان جنبه زمینی داشت و با عمل جنسی همراه بود و در اشعار غیرعرفانی ما به وفور از آن یاد شده است.(2)


ابن سینا در فصل پنجم رساله عشق تحت عنوان «در بیان عشق ظرفا و صاحبان ذوق سلیم نسبت به صور حسنه»- با الهام پذیری از تفکرات فلاسفه یونان- می نویسد: از شأن قوّه عاقله آن است که اگر به مناظر نیکویی ظفر یافت باید او را به چشم محبت بنگرد هرگاه انسان دوستدار صور حسنه و وجوه مستحسنه گردید اگر به جهت لذّت حیوانی و جنبه بهیمی باشد از جمله افعال قبیح و اعمال زشت و قبیح محسوب می شود. اما اگر دوستی او به اعتبار جنبه عقلائی و وجه تجرّدی باشد وسیله ای است به جهت اتّصال به معشوق حقیقی و وصول به علت اولی. در این صورت سزاوار است که در عداد ظرفا و اهل فتوت و عرفان شمرده شود.(3)


هرکس که مقداری با معارف خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام آشنا باشد به وضوح





1- همان، صص 15-14

2- همان، ص 16

3- رسائل ابن سینا، صص 117-115

 


ص: 48


می داند که چنین سخنانی در معارف آن بزرگواران الهی، هیچ جایگاهی ندارد و آن حجت های خدا علیهم السلام هرگز سفارش ننمودند که برای رسیدن به خدا به صورت های زیبا نگاه کنید! بلکه سخنان خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام در مراقبت از نگاه- که سبب پاکی قلب است- به قدری فراوان است که هرکس غیر این را بگوید درصدد تحریف دین است.


این سخنان شاهدبازی فقط در معارف فلاسفه و عرفای صوفی مشاهده می شود و در معارف نورانی خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام بویی از این مباحث به مشام نمی رسد.


ابن جوزی در تلبیس ابلیس درباره احمد غزالی می گوید: آورده اند که جمعی از صوفیان بر احمد غزالی وارد شدند. درباره احمد غزالی می گوید: آورده اند که جمعی از صوفیان بر احمد غزالی وارد شدند. پسری نزد او بود و گُلی، گاه به گل می نگریست و گاه به آن پسر. آن جمع وقتی نشستند یکیشان گفت: شاید ما شما را مکدّر کردیم. (مزاحم شدیم) احمد غزالی گفت: آری والله! همگی از آن کلام وجد نمودند و با هم صیحه کشیدند.(1)


مولوی درباره احمد غزالی می گوید:


شیخ الاسلام امام غزالی***آن صفابخش حالی و قالی


والله حُسن خوبرویان بود***در ره عشقِ دوست، جویان بود(2)


عین القضات همدانی می گوید: جانم فدای کسی باد که پرستنده شاهد مجازی باشد که پرستنده شاهد حقیقی خود نادر است.(3)


جامی در نفحات الانس درباره اوحدالدین کرمانی می نویسد: پیش مولانا جلال الدین رومی گفتند که وی شاهدباز بود؛ اما پاکباز بود.(4)


اوحدی مراغی می گوید:





1- تلبیس ابلیس، ترجمه علیرضا ذکاوتی، ص 194

2- مثنوی، ص 356

3- تمهیدات، ص 297

4- نفحات الانس، ص 586

 


ص: 49


زلف مشکینت چو دام است ای پسر***عارضت ماه تمام است ای پسر


تا بود بر دیگری وصلت حلال***بر من آسایش حرام است ای پسر


عالمی را بنده خود کرده ای***اوحدی نیزت غلام است ای پسر(1)


حافظ درباره نظربازی و مذمت عاقلان می گوید:


در نظربازی ما بی خبران حیرانند***من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند


عاقلان نقطه پرگار وجودند، ولی***عشق داند که در این دایره سرگردانند(2)


سعدی در دیوان اشعارش می گوید:


که گفت برزخ زیبا نظر خطا باشد***خطا باشد که نبینند روی زیبا را


***


نام سعدی همه جا رفت به شاهدبازی***وین نه عیب است که در مذهب ما تحسین است


و در اعتراض به عالمان دین که نظربازی را حرام می دانند، می گوید:


جماعتی که نظر را حرام می دانند***نظر حرام بکردند و خون خلق حلال(3)


اما وی در باب هفتم بوستان، پدران را پند می دهد که مواظب فرزندان خود باشند تا به دام نظربازان نیفتند!!


حافظ می گوید:


می خواره و سرگشته و رندیم و نظرباز***وآن کس که چو ما نیست در این شهر کدام است؟!(4)


صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی***زین میان حافظ دل سوخته بدنام افتاد(5)


مطالب در این باره فراوان است به همین مقدار بسنده می کنیم.





1- دیوان اوحدی عراقی، ص 539

2- دیوان غزلیات، ص 260

3- برگرفته از دیوان کلیات اشعار سعدی

4- دیوان غزلیات، ص 66

5- همان، ص 149

 


ص: 50


باز هم از اباحه گری در مرام صوفیانه بگوئیم: افلاکی در «مناقب العارفین» درباره مولوی می گوید: از کُمّل یاران منقول است که روزی فقهای حسّاد، از سر انکار و عناد از حضرت مولانا سئوال کردند که شراب حلال ست یا حرام و غرض ایشان عِرض پاک شمس الدین بوده، به کنایت جواب فرمود: تا که خورَد؟ چه اگر مشکی شراب را در دریا بریزند متغیّر نشود و او را مکدّر نگرداند و از آن آب، وضو ساخته و خوردن جایز باشد؛ اما حوضک کوچک را قطره شراب، بی گمان که نجس کند و همچنان هرچه در بحر نمک لان افتد، حکم نمک گیرد و جواب صریح آن است که اگر مولانا شمس الدین می نوشد، او را همه چیز مباح است که حکم دریا دارد و اگر چون تو، خَر خواری کند نان جوینت هم حرام است.(1)


باطل بودن این سخن کاملاً روشن است و نیازی به توضیح ندارد. یکی از مسائلی که در تصوف مطرح است، تبعیت بی چون و چرا از شیخ و قطب است، مرید تابع قطب و مراد خود است هرچند برخلاف شرع دستور دهد!!


حافظ می گوید:


به مِی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید***که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها(2)


آقای سیدمحمد حسین حسینی تهرانی در رابطه با عرفان حافظ و مولوی می گوید: باید با هزار دلیل اثبات کنیم که عرفان حافظ و مولانا متّخذ از روح قرآن و روح نبوت و ولایت است[!!!](3)


باید گفت که ما تبعیت مطلق، جز از معصومین علیهم السلام نداریم و آنان هرگز انسان ها را به کار خلاف شرع وادار نمی کنند. همچنین معصومین علیهم السلام فقط مریدپروری نمی کنند؛





1- شرح مثنوی، بدیع الزمان فروزانفر، ص 639

2- دیوان غزلیات، ص 1

3- روح مجرد، ص 489

 


ص: 51


بلکه انسان های بابصیرتی را پرورش می دهند که با آگاهی و معرفت اوامر الهی را امتثال نمایند. اکنون خوانندگان محترم بعد از خواندن مطلب ذیل، خود قضاوت کنید.


آقای سیدمحمدحسین حسینی تهرانی می گوید: وقتی من در خدمت مرحوم انصاری [از شاگردان آقای قاضی] بودم، با وجود این که ایشان را مثل پیغمبر خود می دانستم[!] در عین حال در مسائلی که احساس می کردم با ایشان اختلاف فقهی دارم، احتیاط را رعایت می کردم؛ ولی وقتی که با مرحوم حدّاد [از شاگردان آقای قاضی و مراد سیدمحمد حسین تهرانی] بودم، اگر می گفتند این لیوان خون است [و آن را بخور] دیگر احتیاط نمی کردم و می خوردم!!(1)


یکی از اساتید عرفان و فلسفه که در شبکه چهار سیما مدام تفکرات فلسفی و عرفانی را عرضه می دارد و در رابطه با مشروعیت رقص سماع صوفیه، از یکی از آیات قرآن استفاده ابزاری نموده و در تفسیری غلط و انحرافی می گوید:


عرض کردم که خب این نسبت هایی که میدن که شما فرمودید هرکسی به فهم اندازه فهم خودش حرف می زنه یعنی چون در همون مرتبه هستند از رقص فقط الواتی می فهمند و هرزه درائی!


کسی که رقص را هرزه درائی می دونه فکر می کنه که رقص مولانا هم هرزه درائیه، این دیگه بیشتر از این هم نمی تونه بفهمه!


بیچاره خب چیکار بکنه، مرتبه فهمش همینه.


اما قبل از این که وارد بیان و توضیح این مطلب بشم، یک حکایتی نقل می کنم که البته این واقعیته. سعدالدین حموویه که یکی از عرفای بزرگه، خیلی عارف بزرگیه. در یک جلسته ای نشسته بود که عرفا بودن. اون جلسه سماع بود. شعری خونده شد و حالی دست داد به عرفا، و عرفا به رقص درآمدند، به حرکت درآمدند. سعدالدین حموویه





1- شرح حدیث عنوان بصری، محمدحسین تهرانی، ص 118

 


ص: 52


همچنان آرام نشسته بود در بحر تفکر و هیچ تکانی نمی خورد.


یه کسی از اون ها که در حال رقص بود گفت که مولانا! جلسه ی سماعه رقصه...تو را ساکت می بینم! سعدالدین حموویه این آیه را قرائت کرد- فرمود: «وَ تَرَی الجِبَالَ تَحسَبُها جامِدَهً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السّحابِ» شما این کوه ها را می بینی که ساکته، سال ها صامت و ساکت موندن. این کوه رو ما می بینیم هزاران ساله سرجایش تکان نمی خورده، صدا هم نمی کنه. اما درباطن و در واقع و نفس الامر این کوه مانند ابر در حرکته «تمرّ مرّ السحاب» یعنی مانند ابرها در حرکته. کوه ها در حرکتن. ابر هم حرکت می کنه... ابر همیشه در حرکته، رقصه. و اون جمله ای که شما فرمودید از خواجه که حکیمه خدا رحمتش کنه حکیم متألّهه...


رقص نوعی حرکته، منتهاش حرکتی است که یک مبنایی تکونش میده، یه محرّکی داره.


مجری:


- احسنت!


رقص بیخودی که نمیاد که! اصلاً رقص بیخودی نمی شه یه محرّک می خواد... رقص حرکتی است که از نقص به کمال میره. اگر ما رقص رو اینطور معنی کنیم که از نقص به کمال رفتنه، نه تنها عارف در رقص میاد، نه تنها انسان در رقص میاد، هستی در رقصه!


مجری: احسنت!


برای این که هستی همواره علی الاتّصال و علی الدّوام از نقص به کمال میره.


مجری: رقصی چنین میانه ای می دانم آرزوست!


... شجر در رقصه، حجر در رقصه، دریا در رقصه، کوه در رقصه، منتها رقص عارف باز با رقص جماد و نبات و حیوان یه تفاوتی داره... عارف غیر از حرکت فیزیکی و بدنی که در کل عالم هست یه حرکت روحی داره که روحش در حرکته.



 


ص: 53


این رقص روحنی درونی سرایت می کنه به بدن! اون رقص در درونه که سبب حرکت حبّی در تعالی فکریست و عشقی!! اما اون روح چنان سیطره بر بدن داره که بدن هم به حرکت درمیاد! به رقص موزون!


اتفاقاً این رقص عارف مطابق همون حرکت درونیشه. یعنی همین طور که قلبش روحش در حرکته، بدنش هم به موازات روحش به حرکت درمیاد. این رقص عارفانه هست! این هرزگی که نیست!


مجری:


- احسنت!(1)


و اما باید بگوییم که: این سخنان باطل صوفیانه و پخش آن در رسانه ملی، اثری جز ابتذال فرهنگی را به دنبال نخواهد داشت.


اما مطلب دوم: یکی از حربه هایی که همواره فلاسفه و عرفای صوفی و پیروان و مدافعانشان برای منکوب نمودن و از میدان به در کردن مخالفان خود از آن استفاده می کردند و می کنند، تهمت نفهمی و بی شعوری و قشری گری زدن به مخالفان و منتقدان این تفکرات است. آنان مدام بر سر مخالفان فریاد می زنند و آنان را از انسان هائی کم خرد و سطحی نگر معرفی می نمایند و این تهمت در حالی است که اکابر و بزرگان عالَم تشیع،





1- سخنان آقای ابراهیم دینانی به صورت کامل در فصلنامه نورالصادق علیه السلام شماره 25 و 26 از ص 214 به بعد آمده است. بعد از پخش سخنان آقای دکتر ابراهیم دینانی، در مشروعیت و توجیه رقص صوفیانه، بسیاری از مراجع عظام تقلید همچون حضرات آیات: صافی گلپایگانی، مکارم شیرازی، سید صادق روحانی، محمدتقی مجلسی، نوری همدانی، دوزدوزانی، سید عباس مدرس یزدی، گرامی، حسینی زنجانی، موسوی اردبیلی و تعداد دیگری از علماء جهان تشیع، سخنان آقای دینانی را انحرافی و برداشت های وی را از قرآن بی اساس و فاقد اعتبار بیان فرمودند. در فصلنامه نورالصادق علیه السلام، شماره 25 و 26 از ص 217 تا 224 متن سخنان مراجع عظام تقلید مستنداً با شماره استفتاء و مهر دفتر آنان ذکر شده است.

 


ص: 54


مانند مرحوم علامه حلّی، علامه مجلسی، شیخ حرّ عاملی، مقدس اردبیلی، علامه بحرالعلوم، شیخ مرتضی انصاری، شهید اول، شهید ثانی، محقق حلی، علامه امینی و بسیاری دیگر از ستارگان فروزان جهان تشیع که در علم و ادب یگانه عصر و پرورش یافته معارف خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام بودند، با این تفکرات به مخالفت برخاستند.(1)


و از جمله سخنان دیگری که مدافعان فلسفه و عرفان مطرح می کنند این است که مخالفان فلسفه اخباری گر هستند و عقل را حجت نمی دانند. و این سخن نیز یک تهمت است؛ زیرا بسیاری از بزرگان عرصه نقد فلسفه و عرفان، خود از علمای بزرگ علم اصول بودند و به عقل بسیار بها می دادند.


و اخیراً توسط برخی از این آقایانِ مدافع فلسفه و عرفان صوفیانه، چیز دیگری باب شده است؛ آنان با استفاده ابزاری از برخی از شخصیت های محترم دینی- سیاسی و این ادّعا که آنان مدافع تفکرات عرفای صوفی و فلاسفه بوده اند، مخالفان را ضدانقلاب اسلامی و ولایت فقیه معرفی می کنند!!


و این مسئله بسیار اسفبار است؛ زیرا زمانی که برای به در کردن مخالفان باب جواب های علمی بسته شود و باب تهمت ها و انگ های سیاسی گشوده گردد، نه تنها حرمت اشخاص شکسته می گردد؛ بلکه روحیه نقّادی که در مجامع علمی سبب تولید علم است، از بین می رود و روحیه تقلید در اندیشه و عقاید جایگزین آن می گردد و این بسیار به ضرر جامعه است.


همچنین بسیاری از اشخاص عالم و توانمند که دلسوز اسلام و دستاوردهای ارزشمند انقلاب اسلامی هستند و امام و شهدا و رهبری هوشمندانه حضرت آیه الله





1- جهت اطلاع بیشتر به کتاب فلسفه از منظر قرآن و عترت، از ص 383 تا ص 406 مراجعه گردد. همچنین در کتاب چه کسانی می فهمند؟!! نیز از ص 237 تا ص 268 در این باره بحث شده است.

 


ص: 55


خامنه ای (حفظه الله) را قبول دارند و می توانند در عرصه علم و فرهنگ به نفع جامعه اسلامی کار کنند، خانه نشین می گردند! لذا بر مسئولین محترم نظام اسلامی فرض است که نگذارند برخی مغرضانه مباحث علمی را سیاسی کنند.(1)





1- این حقیر به نظام جمهوری اسلامی و دستاوردهای اندیشمند آن- به ویژه ایستادگی نظام در برابر استکبار جهانی- اعتقاد راسخ دارم و تضعیف نظام جمهوری اسلامی و رهبری عزیز آن را حرام شرعی و سبب شادی دل استکبار جهانی و صهیونیست و وهابیت می دانم. و این را هم می دانم که بسیاری از منتقدان فلسفه و عرفان همین عقاید را دارند و اگر کسانی از منتقدین چنین نباشند حسابشان از ما جدا می باشد؛ لذا سزاوار است مدافعان فلسفه و عرفان، سریع تهمت ضدانقلابی را به منتقدان فلسفه و عرفان نزنند. و این را نیز بگوئیم که انتقاد داشتن نسبت به برخی مسائل فرهنگی و اجتماعی، هرگز به معنای مخالفت با اصل نظام مقدس جمهوری اسلامی نیست.

 


ص: 56



 


ص: 57